جدول جو
جدول جو

معنی دراز کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دراز کشیدن
به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را دراز کردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
تصویری از دراز کشیدن
تصویر دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
دراز کشیدن(پُ بِ دَ)
ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی. دراز کردن. اًطاله. تطویل. مت ّ. متن. متی ̍. مغط. مماناه: اتلئباب، دراز کشیدن راه. اسحنطار، دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن. تطرید، دراز کشیدن تازیانه. تقضﱡب، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. تمتّی، دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان. زفر، دراز کشیدن دم. کعطله، دراز کشیدن دست را و یازیدن. لغد، دراز کشیدن گوش کسی را تا راست شود. متر و متو، دراز کشیدن رسن. مطل، دراز کشیدن آهن و رسن را. طاحی، ممطول، دراز کشیده. (از منتهی الارب) ، پای درازکرده خفتن. (آنندراج). به درازا بر زمین یا فرش یا جامۀخواب خفتن. به درازا خفتن. خفتن بدرازا. بطول بر پشت خفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود، مانند مجسمۀ ظریف و شکننده ای بنظر می آمد. (سایه روشن صادق هدایت ص 14) ، کمی بخواب رفتن. خفتن نه بخواب سنگین. اندکی استراحت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطول شدن. دور کشیدن. دیر کشیدن. طویل شدن. طولانی شدن. بطول انجامیدن. طول کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون جنگ... قایم شد و دراز کشید فور، اسکندر را به مبارزت خواست. (تاریخ بیهقی). ملک پارسیان دراز کشید با آنک آتش پرست بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 5). مقام ما در این ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید، اکنون هرکه میتوانید بودن می باشید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67).
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی.
انصیات، دراز کشیدن جوانی. (المصادر زوزنی). ملاجّه، دراز کشیدن خصومت. (از منتهی الارب).
- دراز کشیدن سخن، مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن: آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. (تاریخ بیهقی). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت: مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77).
، طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن:
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی.
- دراز کشیدن آواز، امتداد دادن آن. ممتدساختن آواز:
ناخوش آواز اگر دراز کشد
نه خدا و نه خلق ازو خشنود.
سعدی.
- دراز کشیدن سخن، طولانی ساختن آن. مفصل و مشروح کردن سخن. تطویل دادن آن. تطویل بلاطائل و سخن دراز و مطول گفتن. پرگویی کردن. پرحرفی نمودن. دراز نفسی کردن. اًکراء. (از منتهی الارب) :
وگر آسمانی جز اینست راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
چنان دانم که خردمندان هرچند سخن دراز کشیدم، بپسندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). خوانندۀ این تاریخ را به فضل و آزادگی، ابرام و گرانی می باید کشید در اینکه سخن را دراز کشم. (تاریخ بیهقی ص 275). مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را، چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود. (فیه ما فیه ص 85).
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال.
سعدی.
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دراز کشیدن
بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت، خوابیدن، بطول انجامیدن: سخن دراز کشید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درهم کشیدن
تصویر درهم کشیدن
به هم کشیدن، ترنجیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فُ شُ تَ)
تحمل جدایی کردن. هجران کشیدن:
غم زمانه خورم یا فراق یارکشم
به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم.
سعدی.
رجوع به فراق شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
جمع کردن. ترنجیدن و متقلص کردن. (ناظم الاطباء). چنانچه عفصی دهان را، یا خشمگینی ابروان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). تشنیج. تقبیض.
- روی درهم کشیدن، روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. (ناظم الاطباء). با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ جُمْ دَ)
پیش کشیدن. به سوی خود کشیدن:
چو من فراز کشیدم به خویشتن لب او
دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید.
فرخی سیستانی.
- خویشتن فراز کشیدن، درهم شدن از غصه و رنج. رجوع به فراز شود.
، بالا کشیدن و از غلاف درآوردن شمشیر و مانند آن را:
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَگُ دَ)
زبانه کشیدن. وارزدن. شعله ور شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ایجاد خراش در روی چیزی کردن. خراش وارد آوردن. احداث خراش کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دی دَ تَ)
اطاله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ جَ بِ کَ تَ)
بستن به دوال. ریسمان پیچ کردن. طناب پیچ کردن:
کشیدش سراپای یکسر دوال
سپهبد برید آن سر بی همال.
فردوسی.
یکایک همان گرد کهتر به سال
ز سر تا بپایش کشیدی دوال.
فردوسی.
کشیدش سراپای یکسر دوال
بسان یکی مرغ بی پر و بال.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ساختن راه، بنا کردن راه میان شهرها و آبادیها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرازه کشیدن
تصویر گرازه کشیدن
زبانه کشیدن شعله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراق کشیدن
تصویر فراق کشیدن
هجران کشیدن، تحمل جدایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن از غلاف در آوردن (شمشیر و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کشیدن
تصویر فرا کشیدن
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
((~. کَ دَ))
طولانی کردن، به فلک بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناز کشیدن
تصویر ناز کشیدن
((کِ دَ))
ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز کشیدن
تصویر فراز کشیدن
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
Writhe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
Long
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دراز کشیدن به قصد خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
دراز کشیدن به قصد استراحت و خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را به قصد زدن و تنبیه به روی زمین خوابانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دراز کشیدن به قصد خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
корчиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
удлинять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
sich winden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
verlängern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
подовжувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
wydłużać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
wić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دراز کردن
تصویر دراز کردن
延长
دیکشنری فارسی به چینی